تابوت زمان
من در این تابوت زمان
به خود می اندیشم
به لحظه های رفتن تا...
خدا نگهدار های بی شمار
برای بازنگشتن های بی امتداد
گریستن بر خاک تنهایی ها
روزی می آید که یخ هایمان
آب می شوند
رودی جاری می شود
قد همه لحظه هایی
که بی تفکر و سرانجام
به خود می اندیشم
به لحظه های رفتن تا...
خدا نگهدار های بی شمار
برای بازنگشتن های بی امتداد
گریستن بر خاک تنهایی ها
روزی می آید که یخ هایمان
آب می شوند
رودی جاری می شود
قد همه لحظه هایی
که بی تفکر و سرانجام
در آن شنا می کردیم
حال می برد تا اوج مرگ
حال می برد تا اوج مرگ
ما را با خود...
مگر می شود از زندگی
مگر می شود از زندگی
انتظار دیگری هم داشت؟؟؟